سفارش تبلیغ
صبا ویژن


وأعدو الهم مّا استطعتم مّن قوة

پرچم ایران

 
امام خمینی
 

 

                   عشق چه ها میکند..

ما را که نه نفری می شدیم ، به پانصد متر عقب تر آوردند . در آنجا همه را به ردیف کردند و دست هایمان را بسته همه را روی زمین خواباندند. سپس دو تانک عراقی آمد و یک سروان از داخل یکی از آنها بیرون آمد و گفت باید به امام توهین کنید و گرنه به تانک دستور می دهم که از روی همه شما رد بشود. البته این را هم بگویم که عراقی ها برای شکنجه افراد وقتی با تانک از روی بدن آنها رد می شدند فقط از روی قسمت پایین تنه عبور می کردند تا قسمت بالای تنه افراد سالم بماند و این طوری حدود دو تا سه دقیقه طول می کشید تا فرد شهید شود. 

عشق به وطن و امام چه ها می کند...

سروان عراقی دوباره گفت به امام توهین کنید وگرنه دستور می دهم همه شما را له کنند. البته این را بگویم که عراقی هااغلب اسیران مجروح را چه به امام اهانت می کردند و چه اهانت نمی کردند ، می کشتند. چون برای آنان دردسر داشت که یک مجروح  را حمل کنند و بهترین راه برای این کار عبور دادن تانک از روی بدن مجروحین بود . سروان عراقی بسیار خشن و عصبی بود چرا که در آن حمله حدود دویست و هفتاد تانک به فرماندهی برادر حاج همت از عراقی ها منهدم شده بود و عراق ترس از این داشت بصره سقوط کند. هیچ یک از بچه های ما به امام توهین نکردند و سروان عراقی دستور حرکت تانک ها را داد.

                                                 تانک عراق

راننده تانک هم پای سه نفر اول را زیر تانک برد و یک دنده عقب هم گرفت وقتی به عقب می رفت ، لای شنی تانک گوشت و خون و استخوان مشخص بود . به خدا می گویند که ماهی در خاک جان می دهد ، ولی بچه های ما همه در زیر شنی تانک ها جان دادند . تا چند دقیقه همین طور گوشت وخون از لای زنجیرهای تانک به زمین می ریخت. هشت تای ما را توی یک ردیف خوابانده بودند. به فاصله دو متر یا حتی کمتر، سه تای اول را شهید کردند، تا ما خواسته ی شوم آنها را اقرار کنیم. آنقدر وحشتناک بود که خیلی از سربازهای عراقی فرار کردند ، ولی افسر عراقی همینطور ایستاده بود. راننده های تانک هم همینطور. چون آنشب تانک های زیادی از عراقی ها منجر شد ، عقده عجیبی داشتند . صحنه های عجیبی بود یکی از این جسد ها له شده و نیمی از آن باقی مانده بود به ارامی تکان خوردو همه مات و مبهوت نگاه می  کردند.این چه ست که این کارها را می کند . آخر مگه نه اینکه جسد له شده نیمه جان باید بلرزد و از حلقومش ناله و فریاد بیاید؟ این آرامش از چه بود؟ با همان لبخند، دعای ملت ایران ( خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار ) را گفت و شهید شد.

سرش را به آرامی بالا اورد ، به آسمان نگاه کرد ، لبخندی زد و گفت :خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار . چشمانش را بست و رفت...

دقیقا این عین گفته هایش بود همین دعا به قدری  به ما تسکین داد که همان جا با خدا راز و نیاز می کردیم که خدایا راضی مشو که من را بیش از وسع و قدرتمان عذاب بدهند تا مبادا چیزی از دهانمان بی اراده خارج شود. بعد از آن ، فرمانده عراقی گفت : همه را له کنید بدون استثنا. تانک به راه افتاد و یکی یکی له می کرد و جلو می آمد تا به من رسید انقدر که حتی موهای من لای شنی تانک بود که یکدفعه یک افسری فریاد زد_ به فارسی _ بایست. یعنی دقیقا وقتی که من با له شدن مویی فاصله داشتم تانک ترمز کرد. این افسر آمد جلو و مرا بلند کرد و به فرمانده گفت: چرا اینها را میکشید. ظاهرا احتیاج به اسیر زنده داشتند و من را با ده پانزده نفر دیگر بردند و توی یک ریوی ارتشی انداختند . خیلی از بچه ها را شهید کردند.


نوشته شده در چهارشنبه 87/11/23| ساعت 5:31 عصر| توسط | نظرات ( ) |


قالب وبلاگ : فقط بهاربیست