|
پس از گذشت چند روز از جنایات صهیونیستها منتشر شد خاطرات تکان دهنده یک خبرنگار از جنگ غزه
|
|
سرویس جهان اسلام : ناگهان تانکها آمدند، یکی از تانکها تنها چند متر با خانه ما فاصله داشت، به ما گفته شد که خانههایمان را ترک کنیم، سربازان در حال خوردن چیپس و شکلات بودند و درحالیکه دختران مرا میکشتند، میخندیدند.
مادر، همسر و دخترانم همگی تسلیم شده بودند، اما سربازان اسرائیلی به سوی کودکانم دیوانه وار آتش گشودند. به گزارش "جهان" به نقل از پایگاه خبری آمریکایی ای.جی.پی، سامه حبیب یک خبرنگار 23 ساله است که در غزه زندگی میکند،وی سالها است که برای بیان درد و رنج مردم کشورش فعالیت میکند، ژانت زیمرمن نیز یک خبرنگار 21 ساله آمریکایی است که پس از مشاهده جنایات دهشتناک صهیونیستها در غزه از آمریکا به غزه آمده است. در واقع وی هزاران مایل را طی کرده تا عمق حادثه را با چشمان خود ببیند و با ذهن و عقل خود بسنجد. آن دو در زمان ورود ژانت به غزه با یکدیگر آشنا شده و تصمیم گرفتهاند با همکاری یکدیگر در این زمینه فعالیت کنند. در واقع خبری که باعث شد این دو با یکدیگر آشنا شوند، حادثهای بود که برای خالد عبدالرابع اتفاق افتاده است، ژانت و سامه این حادثه را این گونه بیان کردهاند. ما سفر خود را به سمت شهر زندگی عبدالرابع آغاز کردیم، این در حالی است که به سختی میتوانستیم ادامه مسیر دهیم، در طول مسیر اتومبیل ما بارها منحرف میشد، سطح جاده پر از حفرههای ایجاد شده بر اثر بمباران اسرائیلیها بود، سطح زمین نیز وضع چندان خوبی نداشت، محلههایی که زمانی شاداب و باصفا بودند، اکنون به جهنمی بر روی زمین تبدیل شده بودند. زمین مملو از جسد مردم بود و در همهجا فقط ویرانی دیده میشد. سرانجام ما به محل زندگی خالد رسیدیم، خانهای ویران شده، خالد بر روی یک تخته سنگ نشسته و به خانهای که زمانی شادی در آن وجود داشت نگاه میکرد: خانه ما چهار طبقه بود ویک باغچه زیبا در آن وجود داشت، ما در این خانه احساس آرامش و آسایش داشتیم. خالد در مورد نحوه یورش ارتش "اسرائیل" به خانهاش میگوید: آنها به خانه ما حمله کردند و تمام خانه را زیر و رو کردند، اما هیچ چیز نیافتند. روزی که آنها میخواستند شهر ما را ترک کنند را هرگز فراموش نمیکنم. چهارمین روز حمله زمینی اسرائیل به غزه بود، هزاران نفر در محاصره قرار داشتند، هیچ کس نمیتوانست به دلیل گستردگی حجم آتش آنجا را ترک کند. وی به یورش تانکها به شهر اشاره میکند و میگوید: ناگهان تانکها آمدند، یکی از تانکها تنها چند متر با خانه ما فاصله داشت، به ما گفته شد که خانههایمان را ترک کنیم، سربازان در حال خوردن چیپس و شکلات بودند و درحالیکه دختران مرا میکشتند، میخندیدند. خالد در حالی که اشک میریزد، ادامه میدهد: مادر، همسر و فرزندانم همگی تسلیم شده بودند، ناگهان دو سرباز را دیدیم که از تانک خارج شدند، ما به آنها گفتیم که میخواهیم خانه را ترک کنیم، منتظر جواب آنها ماندیم، اما جوابی به ما ندادند، ناگهان با کمال شگفتی دیدیم که سرباز دیگری به سوی فرزندان من دیوانهوار آتش گشود.
وی در مورد فرزندانش چنین میگوید: سعاد تنها هفت سال داشت، سامر سه ساله و امل دو ساله بود. مادر من نیز هدف آتش قرار گرفت و من به چشمان خود دیدم که تمام کسانی که من دوستشان دارم یکی پس از دیگری به زمین میافتند. خالد به صحنه کشته شدن خانوادهاش اشاره میکند: دو دخترم کشته شده بودند، این در حالی بود که آتشبس برقرار شده بود. هیچ کس نمیتوانست به ما کمک کند. یک آمبولانس سعی کرد که وارد محله ما شود، اما تانکهای اسرائیلی پرسنل آن آمبولانس را وادار کردند از آمبولانس خارج و برهنه شود. پس از آن شروع به بمباران آمبولانس کردند. وی در ادامه میگوید: من با باقیمانده اعضای خانوادهام خانه را ترک کردم، در حالی که مادرم را بر روی یک تخت حمل میکردیم. دخترم سامر همچنان نفس میکشید، این در حالی بود که نخاع وی آسیب دیده بود. خالد در مورد سختیهای راه برای رسیدن به مکانی امن، میگوید: سربازان بدون این که کنترلی بر اعمال انها صورت بگیرد بیوقفه شلیک میکردند، خانههای زیادی خراب شده بود. حتی مردی که قصد داشت ما را نجات دهد، مورد حمله تک تیراندازهای اسرائیل قرار گرفت و کشته شد. سرانجام زمانی که به شهر بعدی رسیدیم، دیدم که تمام مردمی که آنجا هستند، زخمیهای خود را به آنجا آوردهاند. ما با دیدن این صحنهها به شدت شوکه شده بودیم. وی در مورد دلیل کشتهشدن فرزندانش میگوید:من اطمینان دارم که سربازان در آن لحظه مست بودند، آنها از فرمانده خود برای کشتن فرزندان من دستور گرفته بودند، چند روز پیش از این حادثه بود که در هاآرتص خواندم که خاخامهای اسرائیلی دستور داده بودند حتی یک فلسطینی نباید زنده بماند. البته من میدانم که هیچ دادگاهی نمیتواند سربازان اسرائیلی را محکوم کند. زیرا مقامات اسرائیل از هر ترفندی برای بیگناه جلوه دادن آنها استفاده خواهند کرد. این یک جنگ میان دو ارتش بسیار قوی و مجهز نبود، بلکه جنگی میان مردم بیدفاع و چهارمین ارتش قدرتمند جهان بود. ممکن است که ساختمانهای ویران شده بازسازی شوند، اما خالد دیگر هرگز صدای خنده های سعاد و امل را نخواهد شنید، البته وی صدای ناله های سامر را که از درد مینالد میشنود. تنها عضو بدن سامر که سالم مانده ذهن اوست. ذهنی که همواره آن کابوس را به یاد میآورد |
نوشته شده در چهارشنبه 87/11/23| ساعت
5:17 عصر| توسط |
نظرات ( ) |